ایران، سرزمینِ زیبای من چه بر سرت آمد؟
آن مردم رشید و جنگاورت کجا رفتند؟
که اینگونه بیگانگان خونت را میمکند و خاکت را اشغال کرده اند
کودکانت را بانگ الله اکبر در گوش میخوانند و
جوانانت عالمِ رساله خوانِ دانشگاه
مادرانت در چارقدهای سیاه
همچون تاریکی شب پیچیده و
روضه خوانِ فاطمه زهرا
کجایند آن آرش و رستم و بابک هایت؟
که مردمت ذکر گوی ابوالفضل و علی و عباس شده اند
ایرانِ من قفل بر دهانت زدند و
دسته دسته فرزندانت را به ریسمان مرگ میسپارند
آرامگاه کوروشت در دیار خود غریب مانده و
فوج فوج امامزادههای قارچ گونه سر بر میآورند
ایرانِ من، دیگر شادی
نشاط
امید
آرزو
و آرامش
از این دیار رخت بربسته و
جای آن گریه وسینه زدن و ناله و فغان
هر سال برای دشمنانت برپاست
کاش دوباره بیدار میشد آن شیر خفته در درونت
تا کفتارهای رذل و پلید را به سرزمینشان براند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر